روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:...
مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
عادت کرده بودم که بعد از یه لبخند همیشه یه غم بزرگ بیاد سراغم یعنی خوشیام پایدار نباشن عادت کرده بودم که هرچند آدم که کنارم باشن ولی بعد از یه مدتی تنها باید بمونم عادت کرده بودم به تنهایی گریه کردن عادت کرده بودم که هیچکی نباشه باهاش درد دل کنم عادت کرده بودم همیشه غصه هامو تو خودم بریزم تا اینکه تو اومدی
دیگه هیچ لبخندی منو به گریه نمیرسونه دیگه هیچ خوشی تموم نمیشه دیگه من تنها نبودم دیگه گریه نمیکردم دیگه همه حرفامو با تو میزنم دیگه همه غصه ها مردن
منم میزبان قدیمیه تو منم همون که جز تو کسی رو نداره دلم میخواست واسه یه دوست نامه ای بنویسم دوستی جز تو واسم نمونده چند وقتیه دیگه بهم سر نمیزنی بی خیالی داره جاتو تو دلم میگیره ولی دلم به تو عادت کرده تو نیستی انگار یه چیزی کمه بیا یادی از قدیما بکنیم یادته اولین باری که باهم آشنا شدیم یادته من چقدر کوچیک بودم نمره ی درس ریاضیم 19 شده بود اومدی سراغم من هیچوقت خاطراتی که با هم داشتیمو فراموش نمیکنم رفیق تو تنها کسی بودی که هر لحظه باهام بودی چقدر باهم اشک ریختیم چقدر خنده ی تلخ چقدر احساس تنهایی چقدر بغض گذاشتی تو گلوم ولی من از تو شکایتی ندارم به ما یه سری بزن دارم از بیخیال بودن خسته میشم بیا دیگه از بودنت ناراحت نمیشم قول میدم دیگه اصلا جز گریه و ناراحتی کاره دیگه ای نکنم هرچی تو بگی فقط برگرد پیشم...
باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
سلام یه سایت بهتون معرفی میکنم واسه تست سرعت لود شدن وبلاگتون که واسه گوگل خیلی مهمه میتونین برین اینجا و سرعت سایتتون رو تست کنین . سرعت لود شدن یکی از معیار های گوگل واسه پیج رنکه
تا حالا شده بخواین به مامان بابا بگین تجدید آوردین یا نمرتون کم شده ؟؟؟ خب اگه خر خون ( باهوش) باشین نشده ولی اگه شده حتما به سختی این کارو کردین من یه روش خوب تو ادامه مطلب واستون گذاشتم امتحان کنین
دفترم لبریز شده از احساسات
روز و شب شکر میکنم او را که تو را به من داد
عطر شعری که به عشقت نوشته ام فضای اتاقم را پیچیده
فکر کنم آسمان دیشب آخرین حرفم به تو ،را شنیده
که اینگونه ستاره باران کرده احساسات مرا ،
فدای آن کسی شوم که به این حال و روز انداخته مرا
فدای تو ، عزیزم نگفتی من بیشتر دوستت دارم یا تو؟
گفتی تو مرا بیشتر دوست داری ،
پس هنوز مانده تا باور کنی یک دیوانه را در قلبت داری
از دلتنگی تو ،اشک میریزد آرام آرام این دلم ،
خیالی نیست ، عاشقی دیگر همین است گلم
تو باش ، این اشکهایم فدای تو ، بی قراریها ، انتظار و سختی هایم به عشق یک لحظه در آغوش گرفتن تو
به عشق یک لحظه دیدنت میگذرانم سالها را ، کسی چه میداند احساس درون قلب ما را ، کسی چه میداند عشق ما چیست ، یا آن عاشقی که از عشق میمیرد هیچکس جز من و تو نیست!
هوا ، همان هواییست که تو دوست داری ، دلتنگی دیگر معنا ندارد وقتی که همدیگر را در قلب هم داریم
آن گلی که آورده بودی برایم ، روبروی من است ، در کنار پنجره اتاقم
من که هر روز تو را میبینم کنار پنجره اتاقم
گل من ایستاده است در مقابل چشمانم
عطر تو عاشقانه پیچیده اینجا
احساس آرامش میکنم وقتی تو را میبینم ، تو در کنارمی ، در کنار پنجره، همینجا
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم
یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كنی از آن كوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم
پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:,
:: 1:13 :: نويسنده :
در کوچه های سرد و نمناک شهر
گام هایم را مغرورانه بر پوسته ی تاریک شب می نهادم .
صدای جغد های شوم و ناله های بی کسی گوش هایم را می خراشید.
حضور اشباهی را در لابه لای سنگ فرش ها و
انتهای تاریک و غمبار هر کوچه مرا سخت آزرده می ساخت.
نفس هایم سخت شده بود .
قلبم به آرامیِ قدم هایم ناقوسش را به صدا وا می داشت .
نمی دانستم در این نا کجا آباد تنهایی به کدامین امید چنگ زنم.
به عقل و منطق و فلسفه؟!!
در زمانه ای که شیری خردمند اسیر هوس های خرگوشِ بازیگوشی خواهد شد و
منطق سلطانیِ خود را در بازیهای کودکانه ی ایام به حراج می گزارد!!
یا به عشق و عاشقی؟!!
لفظی که در کوچه های چشمک و عشوه و ناز به قرانی بیش نمی ارزد
و خروار خروارش را فریب بر دوش می کشد.
نمی دانم
نمی دانم ...
اما به امید شکوفه ی کوچک لب قرمزی که فردا صبح به خورشید سلام می کند
دستور تپیدن را برای قلبم صادر خواهم کرد.
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم
love is sth that make you to be very good i am good just for my first life
پرسید باران؟ گفتم بهار!
پرسید بهار؟ گفتم لحظه های با تو بودن!
پرسید لحظه ؟ گفتم کوچه بن بست!
پرسید کوچه بن بست ؟ گفتم من و تو!
پرسید من و تو ؟ گفتم قصه ی ناگفته!
پرسید قصه نا گفته ؟ گفتم هزار و یک شب بودن ما!
پرسید هزارو یک شب بودن ما؟ گفتم زیر پنجره ی تنهایی من!
پرسید زیر پنجره ی تنهایی؟ گفتم اشک مهتاب وقتی نمی غلتد!
پرسید اشک مهتاب؟ گفتم شکوه التماس وقتی دست نیاز به سویت دراز می کنم!
پرسید شکوه التماس؟ گفتم شبهای تاریک یلدایی!
پرسید شبهای تاریک یلدایی؟ گفتم اشک های سرشار پنهانی!
پرسید اشکهای سرشار پنهانی؟ گفتم قلبی که از دیدار می تپد و از ندیدن یار می گرید!
پرسید قلب؟ گفتم تو!
پرسید من؟ گفتم عشق!
پرسید عشق؟ گفتم نوری که هرگز نمی میرد!
پرسید نور؟ گفتم عشق!
پرسید عشق؟ گفتم اشک!
پرسید اشک؟ گفتم عشق!
پرسید عشق؟ گفتم هاله ی دل تنگی!
پرسید هاله ی دلتنگی؟ گفتم عشق!
گریست!
پرسیدم عشق؟
گفت گریستن برای بودنهایی که باید باشند و نیستند و نبودنهایی که نباید باشند و هستند!
من گریستم ، او گریست،
کسی از دالان تنهایی چشم های منتظر غمزده مان فریاد زد…
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
عاشقانه ها و آدرس
www.khaneye.eshgh.lxb.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.