عاشقانه ها
بهترینها برای عاشق ترین ها
روزها پشت سر هم تموم میشدن و هیچکس یادی ازش نمیکرد دیگه داشت کم کم احساس میکرد از تمام یادها رفته دیگه حتی گریه کردن آرومش نمیکرد رویه دیوارای خونه جایی نمونده بود که مشت نزده بود از فکر کردن به آینده میترسید آینده نه از فکر کردن به 1ساعت بعدش هم میترسید این اواخر از همیشه گوشه گیرتر شده بود همش بی قرار بود دیگه حتی دوستاش هم سراغشو نمیگرفتن ما هم که طاقت دیدن اونو تو این حال و روز نداشتیم هرجوری سعی میکردیم حالشو عوض کنیم اما هیچ فایده ای نداشت شکست خورده بود تو زندگی شکست خورده بود آروم تر از سکوت بود فقط به در و دیوار خیره میشد ما خودمون هم از کاری که کرده بودیم پشیمون بودیم ولی دیگه دیر شده بود اون روز آخر که یهو حالش بد شد کسی فکر نمیکرد که بمیره ولی مرد و ما پشیمونیم
حرف های مادر و پدر من در آینده ای نزدیک!!! نظرات شما عزیزان:
kheyli bahal bood mersi
|
موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|